جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
يک فضاي خالي
و حتي در بهترين لحظه‌ها
و عالي‌ترين زمان‌ها
مي‌دانيم که هست
بيشتر از هميشه
مي‌دانيم که هست
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار مي‌کشيم
انتظار مي‌کشيم..


چارلزبوکوفسکي



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:چارلزبوکوفسکي, | 12:3 | نويسنده : آریا |

 

باور نميكنم خدا به كسي بگويد:
" نه...! "
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پيشنهاد بهتري برايت دارم....
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو...
شاید خداست که در آغوشش می فشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن..

 

صبر اوج احترام به حکمت خداست...

 

گابریل گارسیا مارکز



تاريخ : شنبه 28 آذر 1394برچسب:گابریل گارسیامارکز, | 12:17 | نويسنده : آریا |

 

از گابریل گارسیا پرسيدند: اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای

 درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت:
99 صفحه رو خالی میذارم....صفحه ی آخر....سطر آخر
می نویسم.....
"یادت باشه دنیا گرده ...
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی...."
زندگی....
ساختنی ست...
نه ماندنی....
بمان برای «ساختن»
نساز برای «ماندن».
منتطر نباش...
کسی برایت گل بیاورد!
خاک را زیرو رو کن...
بذر را بکار...
از آن مراقبت کن...*
《گل خواهدداد》

 

گابریل گارسیامارکز



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:گابریل گارسیامارکز, | 12:6 | نويسنده : آریا |

 

اکبر عبدی میگفت :
یک روز سر سریال با "حسین پناهی" بودیم ، هوا هم خیلی سرد بود ،

از ماشین پیاده شد ... بدون کاپشن !
گفتم : حسین !
این جوری اومدی از خونه بیرون ؟
نگفتی سرما می‌خوری ؟!
کاپشن خوشگلت کو ؟
گفت : کاپشن قشنگی بود ، نه ؟
گفتم : آره !
گفت : من هم خیلی دوستش داشتم !!!
ولی سر راه یکی را دیدم که هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت ...!!!
ولی من فقط دوستش داشتم ...!!!
روحش شاد ...
هوایمان سرد شده است !
به راستی !؟ ما چقدر می بخشیم ؟ و از چه دوست داشتنی هایی میگذریم ؟؟؟



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:اکبرعبدی,حسین پناهی, | 11:29 | نويسنده : آریا |

 

 مادر دختری، چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست

و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند

و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود.

از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود. دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند.

دختر کوچک را چوپان های دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود،

در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پپیدا کند.
گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
می چیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او
می پرسد:
"دختر جان اسم این گل ها چیست؟"
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
"گل بو مادران"

(هوشنگ مرادی کرمانی)



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:هوشنگ مرادی کرمانی, | 11:27 | نويسنده : آریا |

 

زنده بودن حرکتی است افقی
از گهواره تا گور ......
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی
از فرش تا عرش......
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست.
ماموریت ما در زندگی
"بی مشکل زیستن" نیست
"با انگیزه زیستن" است
"سلطان دلها" باش, اما دل نشکن.
بگذار همه عاشقت باشن اما تو عاشق یک نفر باش.....

..
"طلا" باش اما خاکی.....

 

دکتر حسابی



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:دکتر حسابی, | 14:20 | نويسنده : آریا |

 

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،

اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود، می گفت زندگی مثل یک کلاف کامواست،  

از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم، گره می خورد، می پیچد به هم ، گره گره می شود،

بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود،

کورتر می شود، یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید،

یک گره ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد، محو کرد،

یک جوری که معلوم نشود، یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند،

همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید،

زندگی به بندی بند است به نام "حرمت " که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است.

 

سیمین بهبهانی



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:سیمین بهبهانی, | 14:18 | نويسنده : آریا |

 

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻼﻏﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥِ ﺑﺎغمان ﺗﺒﺮﺳﺖ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
برگ ها زمانی میریزند كه فکر میکنن طلا شدن، پس هیچ وقت مغرور نشو
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
هیچکس با سگ‌های وحشی بازی نمی‌کند ، اما سگ‌های آرام را همه با لگد می‌زنند ، گویی اینها باید تاوان آن وحشی‌ها را بدهند
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
کافیست جای زخمت را بلد باشند

آنگاه از اعلاترین نمک ها برایت مرهم می سازند ، همان هایی که از جان برایشان مایه می گذاشتی !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اگر دیدی سرابی ، وانمود کن که سیرابی....مگذار سراب به دروغش افتخار کند....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
تولد انسان همانند روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن ! بنگر در این فاصله چه کردی، گرما بخشیدی ؟یا سوزاندی . . . ؟
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺁﺩﻣﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯾﺸﺎﻥ !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
. ﻗﻄﺎﺭﯼ ﺳﻮﯼ "ﺧـــــــــﺪﺍ" ﻣﯿﺮﻓﺖ،ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ....ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪند ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪند...ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺪ ، "ﺧـــــــــــﺪﺍ"ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﺑﻬﺸﺖ..
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﻓﺮﻕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺳﮓ ﺩﺭ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﮕﯽ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
همانطور که دیگر شلوار پاره نشانه فقر نیست ، سکوت هم نشانه ی رضایت نیست. .
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش …
اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
نقش درخت خشک را بازی میکنم ...نمیدانم چشم انتظار بهار باشم یاهیزم شکن
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خدایا :میشه ورقمو پس بدم ....میدونم وقت امتحان تموم نشده ...ولی خسته شدم....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
به خدا بگوئید :من ترک تحصیل کرده ام دیگر امتحان نگیرد ....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
سکه ها همیشه صدا دارنداما اسکناس ها بی صدا ؛ پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرودبیشتر آرام و بی صدا باشید . . .
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺍﺯ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺟﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻﯾﺶ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ...
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
چقدر احمقانه هست !!!!
از یک قهوه تلخ انتظار فال شیرین داشتن.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩﺵ ﺭﺳﯿﺪ
ﻭﺭﻧﻪ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻣﺰﺍﺭﺵ ﺁﺏ ﭘﺎﺷﯿﺪﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺎﻧﺘﻮﻣﯿﻢ ﺍﺳﺖ , ﺣﺮﻑ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ ﺑﺎﺧﺘﯽ !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
رسیده ام به حس برگی که میداند باد از هر طرف بیاید سرانجامش افتادن است !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
حالافهمیدم چرا پشت سر مرده ها آب نمی ریزند …چون این دنیا ارزش برگشتن ندارد … !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
چه فرق میکند در سیرک یا در خانه ؟!
خنده ات که تلخ باشد،...
دلت کــه خون باشد،....
تو هم دلقکی..!!!!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
زندگي تاس خوب آوردن نيست ، تاس بد را خوب بازي كردن است !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
روزی گرگی را میدریدند....
همان سگ هایی که روزی از زوزه اش میدویدند...
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ای قطار، راهت را بگیر و برو!
دیگر نه کوه توان ریزش دارد و نه ریزعلی پیراهن اضافه
دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
بیچاره عروسک ، دلش میخواست زارزار بگرید، اما خنده را بر لبانش دوخته بودند!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
کارگر خسته ای سکه ای از جیب کت کهنه اش درآورد تا صدقه دهد، ناگهان جمله ای روی صندوق را دید و منصرف شد، "صدقه عمر را زیاد می کند".
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!!!
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ، ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﯿﻢ، ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
جسدم را در دور دستها خاک کنید...! مبادا مرده ای بی کسی ام را به رخم بکشد...!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
کودکی که می داند گریه های مادرش ، تن فروشی های خواهرش و دست های پینه بسته
پدرش همه از بی پولی است ،چگونه در مدرسه بنویسد علم بهتر از ثروت است ؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
رفاقت مثل آدم برفی می مونه ، درست کردنش راحته اما نگه داشتنش سخته
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ساعت ها را بگذارید بخوابند ، بیهوده زیستن که نیازی به شمردن نیست
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خدایا دست هایم را زیر چانه ام زده ام...مات و مبهوت نگاهت میکنم...طلبکارنیستم نه ! فقط مشتاقم بدانم ته این قصه با من چه میکنی؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
آنقدر آرزوهام را بگور بردم که دیگه جای واسه جسدم نیست
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﺪﺍﺩﯼ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ ، ﭘﺲ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻏﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﺷﻤﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﯿﺪ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﻣﻦ ﮐﻔﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 

دکتر علی شریعتی



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:دکتر علی شریعتی, | 14:12 | نويسنده : آریا |

 

ﺑﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﯽ .
. .
ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺯﺩ . . .
ﻭ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺏ ﺗﺮ ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ .
. .
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺕ
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺸﯿﺪ . . .
ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﮎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ :
ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺍﺭ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ......!

 

احمدشاملو



تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:احمد شاملو, | 14:41 | نويسنده : آریا |

 

تامل برانگیز ترین جمله تاریخ :

زمانیکه بخواهید وصیت نامه بنویسید  

متوجه خواهید شد

تنها کسی که سهمی از داراییتان ندارد خودتان هستید

پس تا زنده هستید...

نسبت به خود سخاوت داشته باشید

 

"تولستوی"



تاريخ : دو شنبه 27 مهر 1394برچسب:تولستوی, | 13:9 | نويسنده : آریا |

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
 
دکترعلی شریعتی


تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:دکترعلی شریعتی, | 1:4 | نويسنده : آریا |

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از كشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
 
حسین پناهی


تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:حسین پناهی, | 1:2 | نويسنده : آریا |

ناپلئون میگوید:
دنیا پر از تباهی است، نه به خاطر وجود آدمهای بد، بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب

 ﻏﻤﻬﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﮐﻦ ...
ﺍﻧﻘﺪﺭﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ
ﺩﺭﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ...
ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﺍﻣﯿﺪ ﺑﻐﻞ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﻭﺳﺨﺖ
ﺩﺭﺁﻏﻮﺷﺸﺎﻥ ﺑﮑﺶ

گرگ همیشه گرگ می زاید
گوسفند همیشه گوسفند ...
تنها فقط انسان است
که گاهی گرگ می زاید
و گاهی گوسفند

 

سخن بزرگان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:سخن بزرگان, | 14:46 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 صفحه بعد